، تهران , (اخبار رسمی): ۴ ده کلاته از این قرار است: ورزَن، زردوان، قلعه، خرابهده (آباد نیست)، کلاته... آرد ۴ ده کلاته، مشهورترین آردهای دنیاست، نانش بسیار خوب میشود. از شدت سرما میوههای دیگر عمل نمیآید، مرگ سیب و امرود. آن هم خوب نیست.
سهشنبه ۵ مرداد ۱۲۴۶: امروز باید رفت به ۴ ده کلاتهی معیر. پنج فرسنگ راه است. صبح از خواب برخاسته، رفتم حمام رخت پوشیده. دو ساعت از دسته [شش] گذشته بود، سوار اسب سفید امیرحسینخانی شده، راندیم رو به مابین مغرب و شمال. قدری که از منزل دور شدیم، از طرف دست راست دره پیدا شد. به قدر دو سه سنگ آب صاف خوب میآمد، ملحق به این رودخانهی شاهکو میشد. به قدر یک فرسنگ راندیم. درهی تنگی بود، کمکم درخت اَورس هم داشت. بعد از آن این رودخانه راست میرود. از همین دره، ما به طرف دست چپ رفتیم رو به جنوب. این دو رودخانه و دره ماند عقب و این راه و این رودخانه میرود به زیارت و خاصهرود استرآباد. از اینجا تا زیارت ۴ فرسنگ است. از آنجا به شهر استرآباد دو فرسنگ.
خلاصه ما رو به جنوب رانده، درهی دیگری پیدا شد. قدری آب میآمد. اینجا کُتل بلندی بود، صعود کردیم بالا. کالسکهی من هم آن زیر گیر کرده بود. میرزا علینقی را گفتم ایستاد، غلام مُلام ایستاده، کالسکه را کشیدند بالا. اینجا درختهای اورس خیلی زیاد و بزرگ [و] بلند بود. بسیار بسیار باصفا داشت. هوا ابر و مه بود، بسیار باصفا. به طوری سرد بود که زمستان هم به این سردی نبود. گردنهی خیلی طولانی بود. تا رسیدیم بالا مسطح شد، مثل صحرا. اما همهی جنگل، اورس بزرگ بسیار خوب داشت. محوطه و میدانگاهی بزرگ شد. اطراف کوه و جنگل.
در دامنهی کوه به ناهار افتادیم. قدری از روزنامهی دیروز را نوشتیم. حرم هر دو دسته آمد گذشت، دیدم. حاجی یوسف سوار خر سفید بود. شوهری سوار خر بود. تیمورمیرزا [و] سیاچی یک درخت اورس را آتش زدند. نوری سر ناهار از پیش اعتضادالدوله آمد، یک قوش ایلدرم آورد. یک اسب هم عینالملک به خودش داده بود. عریضه هم آورده بود. جواب نوشته فرستادم.
بعد سوار شدیم. قدری راندیم. از مسطحی بعد سرازیری شد. راندیم رسیدیم به دره. آبی از طرف جنوب میآمد، به سمت شمال میرفت [و] داخل دربندی میشد. بسیار باصفا. آبش یک سنگ بود. گویا از این دربند به چمن ساور و رادکان میرود. مه اطراف را داشت. ابر بود، هوا مثل بهشت بود. جنگل اورس زیاد بود. به دره که رسیدیم تیمورمیرزا و سیاچی اسب رانده، رفتند دمِ آب، میان مردم نشستند به بول کردن. خیلی عجیب بود.
بعد قدری راندیم. باز گدوکی بود، سربالا راندیم. خیلی سربالا بود. از آنجا باز سرپایین مطوّلی بود. راندیم رسیدیم به صحرای کوچکی. اینجا جنگل اَورس تمام شد. از صحرای کوچک رو به مابین مغرب و جنوب راندیم. صحرا تمام شد. باز به درهی تنگی افتاده، طرفین کوه تپهی پربوته بود، شبیه به تپههای باغشاه جاجرود. سربالا رفتیم. گدوکمانند چیزی بود. بعد از اتمام سربالایی سرازیری غریبی پیدا شد. خیلی گود و راه به کتل بلندی بود. آمدیم پایین دره بود. آبی به قدر ۴ سنگ از طرف شرق میآمد، میرفت رو به مغرب، که ده چهارده کلاته باشد. از درهی گشادی میآمد این آب و این دره، سربالا رو به مشرق راه است، میرود به مُجن.
خلاصه میرشکار اینجا آمد گفت: «شکار خیلی است اما مه نگذاشت. در این دره هم پیدا کردهام اما راهش سخت است.»
طرفین این دره کوههای بلند سخت بود. به این دره که رسیدیم، بسیار بسیار خسته شدیم. درختهای ده منزل از آخر دره پیدا بود. رو به مغرب. اما هرچه میراندیم نمیرسیدیم. راه امروز شش فرسنگ سنگین بود. کبک زیاد داشت، قوش امینخلوت گرفت. نوری یکی گرفت با ایلدرم، سیر کرد.
خلاصه بعضی قاطرچی و غیره هرزگی کرده بودند. گوش بریده بودند. پیشخدمتها و غیره که از توی ده آمده بودند، از خانوار و آبادی ده تعریف میکردند. اما بلد ما را از ده نیاورد. میگفتند زنهای این ده به اسیرهای ترکمان سنگ میزدند.
سیاچی با تیمورمیرزا عقب مانده شکار میکردهاند. سیاچی آمد گفت: «باباقاپوچی در راه افتاده بود بمیرد، ما آوردیم. اسبش هم طرفی افتاده میمرد.»
امروز سه چهار اسب مرده توی راه دیدیم،. یک سرباز از فوج خلج هم بالای گردنهی سیّمی مرده بود.
شب را شام خورده زود خوابیدم. الحمدلله خوب خوابیدم. زهراسلطان [و] شیرازی کوچکه با هم دعوا کرده بودند.
۴ ده کلاته از این قرار است: ورزَن، زردوان، قلعه، خرابهده (آباد نیست)، کلاته.
امروز چشمههای خوب سر راه بود، کوچک [و] بزرگ.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تصحیح: مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، صص ۳۳۴-۳۳۷.
### پایان خبر رسمی