اطلاعات تماس
[نمایش اطلاعات]
کد: 140005165365116505

مقدونیه از تهران دور نیست

کتابی که پر از درد مهاجرت است!

کد: 140005165365116505

https://bit.ly/3rYV0hP

، (اخبار رسمی): کتاب مقدونیه از تهران دور نیست نوشتۀ نیره پازوکی، که نشر برج آن را به چاپ رسانده است، وارد بازار کتاب شد. داستان کتاب قصه‌ی زنی است که در اوایل دهه‌ی شصت و روزهای پرالتهاب تهران، مردی را که دوست می‌دارد به اجبار در حبس جا می‌گذارد و خود را به مقدونیه می‌رساند.

کتابی که پر از درد مهاجرت است!
کتاب مقدونیه از تهران دور نیست نوشتۀ نیره پازوکی، که نشر برج آن را به چاپ رسانده است

داستان کتاب قصه‌ی زنی است که در اوایل دهه‌ی شصت و روزهای پرالتهاب تهران، مردی را که دوست می‌دارد به اجبار در حبس جا می‌گذارد و خود را به مقدونیه می‌رساند.

"مقدونیه از تهران دور نیست" روایت عشق، گریز و مهاجرت در میانه‌ی انقلاب‌، جنگ و نسل‌کشی‌ است.  رمان نیره پازوکی قصه‌ی زنی است که در اوایل دهه‌ی شصت و روزهای پرالتهاب تهران، مردی را که دوست می‌دارد به اجبار در حبس جا می‌گذارد و خود را به مقدونیه می‌رساند.

در آن جا تلاش می‌کند خود را با محیط جدید تطبیق دهد. با عشق صاحب خانواده‌ای تازه می‌شود، اما باز هم حوادث تاریخی محبوب را از او می‌گیرند و او با دختر خردسالش به تهران برمی‌گردد تا در جایی زندگی کند که این بار مهاجرت را از چشم دیگران می‌تواند ببیند. جاده‌ها و رفتن‌ها و دوباره آغازکردن‌ها ناهید را رها نخواهند کرد.
نویسنده تجربه‌های شخصی خود و مهاجرانی را که در این مسیر همراه او بوده‌اند در رمانش جای داده است.
"این جور چیزها باری نیست که بشود همه‌ی عمر به دوش کشید"

کتاب مقدونیه از تهران دور نیست نوشتۀ نیره پازوکی، که نشر برج آن را به چاپ رسانده است، وارد بازار کتاب شد.

بخشی از داستان را با هم بخوانیم:

افسر ایتالیایی زنجیر سگ را شل کرد و پرسید:" برای چه می‌روی ایتالیا؟"

صورتش انگار از سنگ تراشیده شده بود، سخت و سرد. انگلیسی را، با لهجه‌ی ایتالیایی شمرده حرف می‌زد.

جواب دادم: "برای تعطیلات تابستان."

نگفتم از بی‌پولی و بیکاری دارم می‌روم دنبال کار. نگفتم می‌ترسم و دارم از جنگ فرار می‌کنم و از بوریس که همه‌ی فکرش شده ازدواج با جیب خالی.

افسر زنجیر سگ را شل‌تر کرد. سگ پوزه‌اش را به پاهام نزدیک کرد و لباسم را بو کشید. دورم چرخید و روبه‌رویم ایستاد. دمش را تکان داد و دندان‌هایش را نشان داد. استخوان‌های آرواره‌اش بزرگ و محکم بود و صدایی مثل خرخر از لای دندان‌هایش بیرون می‌داد.

چشم‌هایم را بستم و سرجایم ایستادم، بدون هیچ حرکتی. صدای تپیدن قلبم توی گوشم پیچید. افسر روبه‌رویم ایستاد و صاف توی چشم‌هایم نگاه کرد و پرسید: "کجایی هستی؟"
گفتم: "ایرانی" ...

برای خرید آنلاین رمان "مقدونیه از تهران دور نیست" به سایت برج  borjbooks.ir مراجعه کنید.
 

### پایان خبر رسمی

اخبار رسمی هویت منتشر کننده را تایید می‌کند ولی مسئولیت صحت مطلب منتشر شده بر عهده ناشر است.

پروفایل ناشر گزارش تخلف
اطلاعات تماس
[نمایش اطلاعات]
منتشر شده در سرویس:

نشریات و کتاب