، کرج , (اخبار رسمی): کلانشهرها را به سیاهچالهها تشبیه کردند که بسیار سنگین و متراکم هستند و هیچچیز نمیتواند از چنگال جاذبه شگفتانگیز آنها بگریزد.
به گزارش اخبار رسمی به نقل از روابط عمومی مدیریت شهری کرج: کلانشهرها را به سیاهچالهها تشبیه کردند که بسیار سنگین و متراکم هستند و هیچچیز نمیتواند از چنگال جاذبه شگفتانگیز آنها بگریزد. سده 18 میلادی را باید علاوه بر ظهور انقلابهای سیاسی و صنعتی، قرن انقلابِ شهر و ظهور کلانشهرهای مدرن نیز نامید، به همین منظور آنها را بعد از زندگی عشایری، روستایی و شهری نوع چهارمی اسکان بشر دانستند که اینیکی بهمراتب پیچیدهتر، گستردهتر و درعینحال شگفتانگیزتر از سه نوع قبلی بود، بهگونهای که همه وجوه زندگی انسان را تحت تأثیر قرارداد؛ اما مهمترین خصلت کلانشهر مدرن، نه در ابعاد فیزیکی، اقتصادی و حتی سیاسی آن، بلکه در تعدد و تنوع فرهنگی آن خلاصه میشد.
در رمان رمانتیک روسو موسوم به الوئیزنو قهرمان جوان رمان، سنپرو، بهقصد کشف دنیایی نو از روستا به شهر مهاجرت میکند، هجرتی که بهواقع برای میلیونها تن از مردان و زنان قرون بعدی در حکم نوعی الگو و یا نمونه ازلی بود. او از اعماق گردباد زندگی به نامزد خویش ژولی نامه مینویسد و میکوشد از این طریق شگفتی و هراس خویش را به جهانی که تازه به آن واردشده بیان کند. سنپرو زندگی در کلانشهر را «جنگ گروهها و فرقهها و عقاید متخاصم» تجربه میکند؛ او جو کلانشهر را جو «تنش و تلاطم» می دید. او کلانشهر را جایی میدید که امکان دارد از یاد ببرم «چه هستم و به کی تعلق دارم». او در همان لحظه که از پایداری عشق سخن میگوید نگران آن است که «امروز ازآنچه فردا دوست خواهم داشت، بیخبرم».
بیش از 140 سال بعد از رمان روسو یعنی در سال 1908، «زنگویل» در نمایشی به نام «دیگ ذوب» به پدیده مهاجرت از کشورهای مختلف اروپایی، آسیایی و آفریقایی به امریکا اشاره میکند او این نمایش را برای جامعه متکثر آمریکا بهکاربرده است که در آن «فرهنگهای مختلف و ناهمگن» چطور در کنار هم جمع شدهاند اینکه چگونه باید مهاجرین جدید در این کشور گنجانده شوند و چگونه میتوان آنها را «همسان» تبدیل کرد. او در نمایش خود «دیگی» را نشان میدهد که در آن تمامی گروههای مهاجر، از نژادها و فرهنگها مختلف با پای خود در حال وارد شدن به آن هستند «ذوب میشوند» و «شکل دیگری» به خود میگیرند. استدلال او این بود که برای حفظ «هویت مشترک » باید فرهنگ مشترک داشت و این فرهنگ مشترک با «شکلگیری مجدد» افراد به وجود میآید.
اکنون در قرن بیست و یکم مفهوم «دیگ ذوب فرهنگی»درکلان شهرهای توسعهیافته و مهاجرپذیر جای خود را به کاسه سالاد (Salad bowl) و یا موزاییکهای فرهنگی (Cultural mosaic) داده است. مفهوم کاسه سالاد و موزاییکهای فرهنگی نشان میدهد که ادغام بسیاری از فرهنگهای مختلف باهم ضمن حفظ هویت قومی و نژادی، آن را مکمل هویت ملی نیز میکند. این مفهوم در مقابل مفهوم واحدِ دیگ ذوب فرهنگی که بر « آمریکایی شدن» از طریق از بین بردن خردهفرهنگها تأکید داشته بهکاررفته است، در مفهوم «کاسه سالاد » هر قوم و نژاد، آداب، رسوم، ویژگی و فرهنگ خاص خود را دارد و به یک فرهنگ واحد ختم نمیشود.
حالا نهتنها «دیگ ذوب فرهنگی» مرتبه و اعتبار خود را برای کشورهای توسعهیافته و بهخصوص کلانشهرهای این کشورها که مرکز بزرگ گروهای مهاجر، نژادی و قومیتی با زبان، آدابورسوم مختلف هستند بهکلی ازدستداده است، بلکه «تنوع و تکثر فرهنگی کلانشهرها » به یک فرصت ارزشمند برای آنها تبدیلشده تا بتوانند از این راه منافع و حمایت بیشتری کسب بکنند. نمونه عینی آن را میتوان در جشنها و کارناوالهای مختلف فرهنگی در مراکز جمعیتی اروپا و آمریکا از لندن، پاریس و برلین گرفته تا لسآنجلس و نیویورک مشاهده کرد.
هرچند کلانشهرها در کشورهای توسعهیافته از «از میزان تکثر و تنوع فرهنگی» بیشترین منافع (اقتصادی، اجتماعی و سیاسی) را میبرند، اما در کشورهای درحالتوسعه وضع به این منوال نیست، کلانشهر در این کشورها حکم آمریکای قرن 18 و 19 را برای مهاجرین، گروههای نژادی و قومیتی دارد با این تفاوت که این مهاجرین و گروههای قومیتی از خود همان کشورها هستند. نقشی که کلانشهرها در این کشورها دارند یک نقش« نخست شهری» است که همه ابعاد آن (فیزیکی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی) با دیگر مناطق آن کشور متفاوت است. عدم توسعه منطقهای متوازن در کشورهای درحالتوسعه و رشد یک منطقه خاص از طریق منابع دیگر مناطق، حاکی از نقش مسلط این منطقه هم ازلحاظ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و هم ازلحاظ فرهنگی بر دیگر مناطق کشور میباشد. از این منظر کلانشهر در این کشورها، از میزان تأثیرگذاری بسیاری بر دیگر مناطق برخورداراست. این تأثیرگذاری بهگونهای است که افراد و مهاجرینی که از شهر و یا روستای کوچک به یکی از مراکز کلانشهری بزرگ مسافرت میکنند با دنیایی روبهرو میشوند که تاکنون با آن مواجهه نشده بودند، این دنیای جدید برای آنها صرفاً در ظاهر و سیمای فیزیکی کلانشهر متجلی نمیشود، بلکه در نهان ساکنان آن نیز عینیت پیدا میکند.
کلانشهر در کشورهای درحالتوسعه از پذیرش افراد ، گروههای قومیتی و مهاجران «همانطور که هستند» (همانطوری که لباس میپوشند، حرف میزنند، غذا میخورند، راه میروند غیره) اجتناب میورزد و به دنبال «ذوب کردن» و تبدیل آنها به انسانی با ساختار و واحدِکلانشهری است؛ زیرا که کلانشهر آنها را ناگزیر کرده و انتخاب دیگری به آنها نداده است. «جولیا کریستوا» معتقد است فرد کلانشهری «خود را به دلیل خود به غیر تبدیل میکند». ازاینرو تنها راه و چاره برای آنها در جنگل انبوه کلانشهر این است که در جستوجوی هویتی پیراسته باشند که از تغییر مکان، بیثباتی و رنج رها باشد، چونکه کنار آمدن با زندگی کلانشهری سرگردانی جدیدی است که انتهای آن مشخص نیست و هرجومرجی است که نهتنها انسان را نابود نمیکند بلکه او را طوری پختهتر میسازد که فرد از یاد میبرد «چه هستم و به کی تعلق دارم». البته این نیز بسته به شخصیتهای متفاوت انسان ساکن کلانشهر دارد که بتواند در برابر عوامل اجتماعی و فرهنگی کلانشهر مقاومت کند یا نه در غیر این صورت واکنش فرد به پدیده کلانشهری به عضوی سپرده میشود که به گفته زیمل «حداقل حساسیت و از عمق شخصیت دورترین فاصله را دارد».
کلانشهرهای درحالتوسعه را به هشتپاهای تشبیه کردهاند که ضمن چنگ انداختن بر روی دیگر مناطق، تمامی منابع و سرمایههای آنها را بهطرف خود میکشند، اما این کلانشهرها همچنان سیاست «دیگ ذوب فرهنگی» مبتنی بر فرهنگ «انسانساخت کلانشهر» را بر همان مناطق دور مانده از توسعه اعمال می کنند.
### پایان خبر رسمی